از هر سری که جز تولّای ایشان صدایی برآمد، کوبیدند و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد، بریدند و در هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود، شکافتند. اصحاب طبقه ی اول که اسامیشان مذکور شد، از خوف آن جلّادان خونخوار، به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلاو نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند.
میرزا رضا خالوی حاجی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزا علی را پهلویش را دریده به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص، جمعی دیگر را در شب تار کشته اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کردند…1»
البته این ترورها در تعالیم عالی باب ریشه داشت، زیرا وی در لوح هیکل الدین درباره ی وظیفه ی اولین فرمانروای بابی نوشته:«لن تذر فوق الارض اذا استطاع احداً غیر البابیّین» (اگر توانست هرگز روی زمین هیچ کس از غیر بابی ها را باقی نگذارد!)
ترور زرد: مقصود، روش متداول بهائیان در ترور کسانی است که ریختن خونشان و کشتن یا اعدام علنی آن ها مردم را علیه ایشان می شوراند و بر اساس مصلحت یا ناتوانی، دست ایشان از ترور شخصیت و بدنام کردن آنها کوتاه مانده است. از این رو آنها را با زهر مسموم و ترور می کردند.
چنان که قول مشهور و گمان غالب این است که مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانی را در حال حرکت معترضانه علیه منحرفین مشروطه خواه غرب زده و بابی، یکی از نفوذی های بهائی اطرافش مسموم نمود (یک سال و اندی پس از اعدام شیخ فضل الله نوری،در 1329هـ.ق) و گمان نگارنده این است که مرگ ملاعبدالله مازندرانی در 1330هـ.ق و حتی آقا نجفی در 1332و شاید برخی دیگر از علمای متنفذ در همان سال ها بر اثر مسمومیت بوده است. والله یعلم.
بنیاد تروریسم زرد را در عهد اسلام، معاویه بن ابی سفیان گذاشته و بین اهل باطل روشی رایج بوده و هست. در عصر رضا خان هم این روش درباره ی مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی (1307هـ.ش) و شهید سید حسن مدرس (1316هـ.ق) و دیگران انجام شد.
ترور سفید (ترور شخصیّت): پیشینه ی تاریخی این شیوه نیز به معاویه بر می گردد. اما در قرون معاصر، این روش غالب انگلیسی ها در ایران و سایر نقاط جهان برای سلب نفوذ و اعتبار رجال قدرتمند مخالف خود و سپس در صورت ضرورت، حذف فیزیکی (ترور سرخ یا زرد) آن ها بود و بهائیان و ازلی ها و طبیعی مسلکان هم چنین روشی را مکرّراً آزموده اند. از جمله در باره ی شهید حاج شیخ فضل الله نوری و آقا نجفی اصفهانی و پدرش آقا شیخ محمد باقر اصفهانی و بسیاری دیگر از روحانیون برجسته ی مخالف خویش. آنچه که یحیی دولت آبادی در بدگویی از آقا نجفی و سایر علمای مشروعه خواه مخالف سکولاریسم و بابی گری نوشته نیز در همین راستا قابل تفسیر است.
غرب زده ها و مارکسیست ها نیز این روش را درباره ی مرحوم آیه الله سید ابوالقاسم کاشانی و شهید مظلوم دکتر بهشتی و دیگران آزموده اند. بهائیان این کار را در مورد مرحوم امیرکبیر پس از شهادت فیزیکی (ترور سرخ) او انجام داده اند. از جمله عباس افندی عبدالبهاء (که بهائیان خرافه پرست او را ابن الله می دانند!) در کتاب «مقاله ی شخصی سیاح» (منتشر شده توسط ادوارد براون) امیرکبیر را شخصی خودسر، مستبدّ، بی تجربه، بی ملاحظه ی عواقب امور، سفّاک، بی باک، در خون ریزی چابک و چالاک و کاملاً مستقل از شاه معرفی کرده که حکومت را شدّت سیاست می دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تخویف جمهور (مردم) می شمرد و به اوهامات غریبه افتاد و بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرّض بابیان کرد و در این راه با علمای معروف که بر روی منابر، عموم مردم را تشویق به هجوم علیه آنها می نمودند، همدست شد. قوه ی تشریع و تنفیذ (روحانیون و سیاسیون) دست در آغوش هم داده این طایفه را قلع و قمع خواستند.2
روش آنها در برخورد با مشاهیر ازلی نیز چنین بود. لذا حسینعلی نوری، که مدعی بود که در هیکلش جز هیکل خدا و در جمالش جز جمال خدا و در هستی اش جز هستی و کینونت خدا و در ذاتش جز ذات او و در حرکتش جز حرکت او و در سکونش جز سکون او و در قلمش جز قلم او دیده نمی شود(!!؟؟) و ظهورش جز ظهور الله نیست (!؟) میرزا یحیی دولت آبادی را دجّال و گاو و گوساله و اوّل من اعرض عن الله و پدرش هادی را نیز بابی ازلی و غافل از حقانیّت خود معرفی کرده است.3 اما از جهت جاسوسی و بیگانه پرستی ازلیان (که از طرح فروش خوزستان به پارسیان هند توسط آقا خان کرمانی به خوبی پیداست) و بهائیان (که در ایدئولوژی و عمل، همدست انگلیسی ها بودند و سپس خدمتگزار آمریکائی ها و صهیونیست ها شدند) نیاز به توضیح چندانی نداریم. کافی است به تعالیم اصلی روحانی و اجتماعی بهاء نگاه کنیم تا بدانیم که هر مقاومتی در برابر استعمار گران از نظر وی محکوم، و همراهی و همگونی با ایشان راه راست تلقی شده است:
تحرّی حقیقت و ترک تقالید؛ وحدت عالم انسانی و محبت به همه ی افراد نوع انسان؛ دینی که سبب عداوت شود نه الفت، عدمش از وجودش بهتر است؛ دین باید مطابق علم باشد؛ تعصبات جنسی و دینی و مذهبی و سیاسی و وطنی منهدم کننده ی بنیان انسانی است؛ لزوم ایجاد قوانین و نظاماتی برای تعدیل معیشت حیات و آسانی زندگی برای همه (بدون تعدیل ثروت ها) یعنی مثلاً با بیمه و خدمات درمانی که غربی ها ابداع کردند و اکنون در آن دچار بن بست شده اند؛ وحدت زبان (لزوم ایجاد یک زبان و قبول آن توسط همه ی جهان=اسپرانتو)؛ وحدت و مساوات کامل مردان و زنان؛ صلح عمومی4(بین دولت های ظالم و مظلوم!؟؟).
خصوصاً اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و رفع همه ی تعصبات، قواعد بیگانه پرستان است. آقا نجفی و سایر علمای بزرگ نیز از نقش بابیه ی ازلیّه و بهائیّه در مداخله ی بیگانگان و حمایت اجانب از این فرقه ها غافل نبودند و این از پاسخی که آقا نجفی به درخواست ظلّ السلطان برای مداخله در امر محاصره ی کنسولگری روسیه (1320هـ.ق) و آرام کردن مردم داد، کاملاً پیداست. او پاسخ داد در صورتی این کار را خواهد کرد که کنسول های انگلیس و روسیه تعهد بدهند که در امور مذهبی و ملّتی ما دخالت نکنند.5
حتی اگر برخی از علمای آن عصر به طور واضح این ارتباط متقابل بابیّه و روس و انگلیس را نمی دانستند، از آنچه که می دیدند (از جمله وساطت سفارت روسیه در استخلاص حسینعلی نوری از زندان تهران پس از تلاش بابیه برای ترور ناصر الدین شاه) آن رابطه ی متقابل را احساس می کردند و هر عالمی که مخالف نفوذ و مداخله ی استعمارگران و اجانب غیر مسلمان بودند، مخالف بابیّه ی ازلی و بهائی نیز بودند و این موضوع، گذشته از تعارض فکری و عقیدتی و ارتداد بابیان، به خودی خود عامل و عرصه ی معارضه و مبارزه ی آن ها و بابیّه ی ازلی و بهائی (چه به ظاهر مخالف مشروطه و چه مشروطه خواه) بود.
پانوشت:
1. همان، ص12-11.
2. ر. ک: عباس عبدالبهاء، مقاله ی شخصی سیّاح، ص ص37-34.
3. ر. ک: حسینعلی نوری، اشراقات، ص25-24. مگر خدا هم حرکت و سکون دارد؟! به فرمایش قرآن کریم، هیچ چیز مثل او نیست.
4. ر. ک: خطابات مبارکه، ج2، ص150-144.
5. ر. ک: موسی نجفی، همان، ص173.